کد مطلب:286610 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

حدیث بنای مسجد جمکران
مرحوم محدث نوری در كتاب نجم الثاقب چنین آورده است:

شیخ فاضل حسن بن محمدبن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق در تاریخ قم نقل كرده از كتاب مونس الحزین فی معرفة الحق والیقین از مصنفات شیخ ابی جعفر محمدبن بابویه قمی به این عبارت: باب بنای مسجد جمكران از قول حضرت امام محمد مهدی علیه صلوات اللَّه الرحمن؛ سبب بنای مسجد مقدّس جمكران و عمارت آن به قول امام علیه السلام این بوده است كه شیخ عفیف صالح حسن بن مثله [1] جمكرانی رحمةاللَّه می گوید كه: من شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سنه ثلث و تسعین

در سرای خود خفته بودم كه ناگاه جماعتی از مردم به درِ سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته مرا بیدار كردند و گفتند: برخیز و طلب امام محمد مهدی صاحب الزمان - صلوات اللَّه علیه - را اجابت كن كه ترا می خواند.

حسن گفت: من برخاستم، به هم برآمدم و آماده شدم. گفتم: بگذارید تا پیراهن بپوشم.

آواز آمد كه هو ما كان قمیصك؛ پیراهن ببر مكن كه از تو نیست. دست فرا كردم و سراویل خود را برگرفتم.

آواز آمد كه لیس ذلك منك، فخد سراویلك یعنی آن سراویل كه بر گرفتی از تو نیست، از آن خود برگیر. آن را انداختم و از خود برگرفتم و پوشیدم و طلب كلید درِ سرای كردم.

آواز آمد كه الباب مفتوح، چون به در سرای آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم، سلام كردم و جواب دادند و ترحیب كردند. (یعنی مرحبا گفتند) مرا بیاوردند تا بدان جایگاه كه اكنون مسجد است. چون نیك بنگریدم تختی دیدم نهاده، و فرشی نیكو بر آن تخت گسترده، و بالشهای نیكو نهاده، و جوانی سی ساله بر آن تخت تكیه بر چهار بالش كرده، و پیری پیش او نشسته و كتابی در دست گرفته و بر آن جوان می خواند، و فزون از شصت مرد، بر این زمین بر گِرد او نماز می كنند كه بعضی جامه های سفید و بعضی جامه های سبز داشتند و آن پیر، حضرت خضر بود. پس آن پیر مرا نشاند.

حضرت امام علیه السلام مرا به نام خود خواند و گفت: برو و حسن مسلم را بگو كه تو چند سال است كه عمارت این زمین می كنی و می كاری و ما خراب می كنیم و پنج سال است كه زراعت می كنی و امسال دیگر باره باز گرفتی و عمارتش می كنی، رخصت نیست كه تو در این زمین دیگر باره زراعت كنی، باید هر انتفاع كه از این زمین برگرفته ای رد كنی تابدین موضع مسجد بنا كنند؛ [2] و بگو حسن مسلم را كه: این زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمین های دیگر برگزیده است و شریف كرده و تو آن را زمین خود گرفتی. و دو پسر جوان خدای عزوجل از تو باز ستاند و تو تنبیه نشدی و اگر نه چنین كنی، آزار وی به تو رسد آنچه كه تو از آن آگاه نباشی.

حسن مثله گفت: یا سیدی و مولای! مرا در این نشانی باید كه جماعت سخن بی نشان و حجت نشنوند و قول مرا مصدَّق ندارند.

گفت: انا سنعلم هناك ما در اینجا علامتی بگذاریم تا تصدیق قول تو باشد. تو برو و رسالت ما بگذار، و به نزدیك سید ابوالحسن رو و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را حاضر كند و انتفاع چند ساله كه گرفته است، از او طلب كند و بستاند و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند، و باقی وجوه از رهق به ناحیه اردهال كه ملك ماست بیارد و مسجد را تمام كند. و یك نیمه رهق را وقف كردیم بر این مسجد كه هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد بكنند؛ و مردم را بگو تا رغبت بكنند بدین موضع، و آن را عزیز دارند، و چهار ركعت نماز اینجا بگزارند: دو ركعت تحیت مسجد، در هر ركعتی یك بار الحمد و هفت بار قل هواللَّه احد و تسبیح ركوع و سجود هفت بار بگویند و دو ركعت نماز امام صاحب الزمان علیه السلام بگزارند بر این نسق، چون فاتحه خوانَد و به ایاك نعبد و ایاك نستعین رسد، صد بار آن را بگوید و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند [3] و ركعت دوم را نیز، به همین طریق بگزارد و در ركوع و سجود هفت بار تسبیح بگوید و چون نمازش را تمام كرد تهلیل بگوید و تسبیح فاطمه زهراعلیهاالسلام، و چون از تسبیح فارغ شود سر به سجده نهد و صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش - صلوات اللَّه علیهم - بفرستد. و این نقل از لفظ مبارك امام علیه السلام است كه فمن صلّیهما فكأنّما صلّی فی البیت العتیق یعنی هر كه این دو ركعت نماز را بگزارد، چنان باشد كه دو ركعت نماز در كعبه گزارده است.

حسن مثله جمكرانی گفت كه: من چون این سخن بشنیدم با خویشتن گفتم كه: گویا این موضع است كه تو می پنداری إنّما هذا المسجد للإمام صاحب الزمان و اشارت بدان جوان كردم كه در چهار بالش نشسته بود. پس آن جوان به من اشارت كرد كه برو. من بیامدم و چون پاره ای راه را بیامدم، دیگر باره مرا باز خواندند و گفتند:

بزی در گله جعفر كاشانی راعی است، باید آن بز را بخری، اگر مردم ده بها نهند بخر و اگر نه، تو از خاصه خود بده، و آن بز را فردا شب بیاور و بدین موضع بكش. و روز هجدهم ماه مبارك رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و كسی كه علتی داشته باشد سخت، انفاق كن كه حق تعالی همه را شفا دهد، و بز ابلق است و موهای بسیار دارد و هفت علامت دارد: سه بر جانبی و چهار بر جانبی (كذو الدرهم [4] سیاه و سفید همچون درمها)

پس رفتم، مرا دیگر باره باز گردانید و گفت: هفتاد روز یا هفت روز ما اینجائیم، اگر بر هفت روز حمل كنی دلیل كند بر شب قدر كه بیست و سیم است و اگر بر هفتاد حمل كنی شب بیست و پنجم ذی القعدة الحرام بُود كه روزی بزرگوار است.

پس حسن مثله گفت: من بیامدم و تا خانه آمدم و همه شب در آن اندیشه بودم تا صبح اثر كرد. فرض بگزاردم و نزدیك علی المنذر آمدم و آن احوال با وی بگفتم. او با من بیامد و رفتیم بدان جایگاه كه مرا شب برده بودند. پس گفت: باللَّه نشان و علامتی كه امام علیه السلام مرا گفت یكی این است كه زنجیرها و میخها اینجا ظاهر است.

پس به نزدیك سید ابوالحسن الرضا شدیم، چون به در سرای وی برسیدیم، خَدَم و حَشَم وی را دیدیم كه مرا گفتند: از سحرگاه سید ابوالحسن در انتظار تو است. تو از جمكرانی؟ گفتم: بلی.

من در حال به درون رفتم و سلام كردم و خدمت كردم، جواب نیكو داد و اعزاز كرد و مرا به تمكین نشاند و پیش از آنكه من حدیث كنم مرا گفت: ای حسن مثله! من خفته بودم كه در خواب شخصی مرا گفت: مردی حسن مثله نام، از جمكران پیش تو آید بامداد، باید آنچه گوید سخن او را مصدّق داری و بر قول او اعتماد كنی كه سخن او سخن ماست و باید كه قول او را رد نگردانی. از خواب بیدار شدم و تا این ساعت منتظر تو بودم.

حسن مثله احوال را به شرح با وی بگفت، در حال بفرمود تا زین بر اسبها نهادند و سوار شدند. چون به نزدیك ده رسیدند، جعفر راعی، گله بر كنار راه داشت. حسن مثله در میان گله رفت و آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، پیش حسن مثله دوید و او آن بز را گرفت و چون خواست كه بهای آن بدهد و بز را بیاورد، جعفر راعی سوگند یاد كرد كه من هرگز این بز را ندیده ام و هرگز در گله من نبوده است و امروز است كه او را می بینم و هر چند می خواهم كه این بز را بگیرم میسر نمی شود و اكنون كه پیش [5] آمد.

پس بز را همچنان كه سید فرموده بود در آن جایگاه آوردند، و بكشتند و سید ابوالحسن الرضا بدین موضع آمدند، و حسن مسلم را حاضر كردند، و انتفاع از او بستدند و وجوه رهق را بیاوردند و مسجد جمكران را به چوب بپوشانیدند و سید ابوالحسن الرضا زنجیرها و میخها را به قم برد و در سرای خود گذاشت، و همه بیماران و صاحب علّتان می رفتند و خود را در زنجیر می مالیدند و خدای تعالی شفای عاجل می داد و خوش می شدند.

و ابوالحسن محمدبن حیدر گوید كه: به استفاضه شنیدم كه سید ابوالحسن الرضا مدفون است در موسویان به شهر قم، و بعد از آن، فرزندی از آنِ وی را، بیماری نازل شد و وی در خانه شد، و سر صندوق را برداشتند، زنجیرها و میخها را نیافتند.

این است مختصری از احوال آن موضع شریف كه شرح داده شد.


[1] از عبارت لفظ بعد الماتين سقط گرديده است.

[2] از عبارات فوق استفاده مي شود كه اين محل قبلاً مسجد بوده است، بنابراين مراد از بناي مسجد، تجديد بنا است، چنانكه در انوار المشعشعين به اين امر اشاره شده است.

[3] در نقل مرحوم ارباب و هر سوره ديگر كه خواهد بخواند.

[4] ما بين قوسين در نقل مرحوم ارباب موجود نيست.

[5] در كلمه طيبه: و اكنون كه پيش شما آمد.